يک شب در استانبول عاشق ميشوم
به گزارش خات نیوز يک شب در استانبول عاشق ميشوم خبرگزاري آريا – ماهنامه تجربه – داريوش فروتن: نثر نويسي همواره از حوزه هاي جذاب ادبيات فارسي بوده است. از نمونه هاي درخشاني مثل «گلستان سعدي» در ادبيات کلاسيک تا نمونه هاي شاخص ديگري در ادبيات معاصر مثل سوگ مادر نوشته شاهرخ مسکوب. آنچه نثرنويسي دوره معاصر را از دوره کلاسيک متمايز مي کند، درون مايه اين آثار است. نثرهاي دوره کلاسيک غالبا عرفاني، الخاقي يا آموزشي بوده اند اما نثرهاي دوره معاصر عمدتا به احوالات دروني و علايق شخصي نويسنده اختصاص دارند. نثرهايي با محوريت زندگي که تجربيات فردي نويسنده را روايت مي کند و از آن ها با عنوان «روز نوشت» نيز ياد مي شود.
يکي از قدرتمندترين کتاب هايي که اخيرا در اين زمينه منتشر شده، «دختري که اشک هاي مرا پاک مي کرد» نوشته فاضل ترکمن است. ترکمن به درستي روي جلد کتاب و ذيل عنوان اثر خودش نوشته: «روايت هاي حساس از زندگي يک وسواس». تاکيد او به ويژه از اين جهت ارزشمند است که بسياري اين گونه از آثار را با ادبيات داستاني اشتباه مي گيرند. هرچند که نثرهاي ترکمن همگي در دل خود داستان ها يا خرده داستان هايي را روايت مي کنند، اما او به درستي نام مجموعه نثرهاي خود را «روايت» گذاشته است.
يک شب در استانبول عاشق مي شوم
اين کتاب از لحاظ روايت شاعرانه اش با مجموعه نثرهاي محمد صالح علا از جمله کتاب هاي «دست بردن زير لباس سيب» و «اجازه مي دهيد گاهي خواب شما را ببينم؟» و از لحاظ نثر ويژه، زبان سالم و بيان بي پيرايه اش با روايت هاي پرويز دوايي از جمله در کتاب «درخت ارغوان» قابل قياس است، اما روايت هاي فاضل ترکمن امضاي مختص به خودش را دارد و بهره مندي از تمام ويژگي هاي فني يک نثر خوب، کتاب او را به اثري ويژه در اين حوزه تبديل کرده است: «گم کردم. شعرهاي خودم را گم کردم. شايد چهارشنبه. غروب، خيابان گاندي، مطب دکتر روان کاو. اما نه! آن جا همه چيز طبقه بندي شده و چيزي گم نمي شود. شعرهاي من بايد جايي همين اطراف باشد. شايد پشتِ در، کنار کفش هاست. شايد کفش ها به احترام شعرهايم شايد پشت پنجره باشند؛ «پنجره عقبي»… و هيچکاک همسايه من است. شعرهاي من پيش هيچکاک است. همين طور پيش خودش نگه داشته و مي گويد تا وقتي خوبِ خوب «رواني» نشدي، اين شعرها را به تو پس نمي دهم. (آلفرد هيچکاک همسايه شعرهاي من است، ص 9)».
روايت هاي فاضل ترکمن در کتاب تازه اش اگرچه درون مايه اي تلخ و فضايي تراژيک دارند، اما به خاطر نوع نگاه لطيف راوي اثر به دنيا و زندگي، باعث شده که حسي سرشار از اشک ها و لبخندها را به خود بگيرند و زندگي را آن گونه که هست و بدون تقلب و دروغ، پيش روي مخاطب خودش بگذارد: «به مادرم گفتم: همه مُردند. همه دارند مي ميرند. مادرم گفت: آدم ها هميشه مي ميرند. تو آدم هاي دنياي خودت را بيشتر مي بيني. گفتم: خب! آدم هاي دنياي من بيشتر مي ميرند. محمدعلي سپانلو هم مُرد. سپانلو خودش کلي آدم بود. گفت: دوستان من هم مُردند. تو نديدي. دو برادرم و يک خواهرم هم در جواني مُردند. حتي من مُردم… بعد ديدم که چشم هايش التماس اشک دارد، اما خشک خشک است. به مادرم گفتم: تو بمان! اي که چون تو پا نيست… (آدم هاي دنياي من بيش تر مي ميرند؟، ص 15)
کتاب سرشار است از اشارات ادبي و سينمايي. راوي داستان با به تصوير کشيدن خودِ واقعي اش در قامت شاعر و نويسنده و روزنامه نگار، کتاب ها و فيلم هايي را که دوست دارد، در لا به لاي روايت هايش با مخاطب به اشتراک مي گذارد و بدون آن که فخرفروشي داشته باشد، با گيرايي خاصي، دنياي دروني کتابش را با دنياي دروني شاعران، نويسندگان و فيلم سازان ديگر آميخته مي کند: «پاييز مي آمد. من در خيابان وليعصر پياده روي مي کردم و به فريم عينک دختر و پسرهاي روشنفکر خيره مي شدم. کتاب فروشي انتشارات مولي هميشه بزرگ بود، اما کتابي که من مي خواستم، نداشت. «ناتور دشت» با ترجمه محمد نجفي را خيلي وقت پيش تمام کرده بود و کتاب هاي ريموند کارور را هم نداشت. دکه هاي روزنامه فروشي حتي اسم مجله جهان کتاب را نشنيده بودند و تند و تند نيازمندي هاي روزنامه همشهري را مي فروختند. من دلم براي هفته نامه بچه ها… گل آقا تنگ مي شد و ياد حرص خوردن هاي پوپک صابري مي افتادم. عکس سيمين دانشور هنوز پشت شيشه کتاب فروش انتشارات خوارزمي بود و يادم مي انداخت که چقدر «سووشون» را دوست دارم. چقدر به کتاب فروشي انتشارات جيحون مي رفتم و درباره «وسواس فکري» کتاب مي خريدم و ياد خواهرم مي افتم که مي گفت: نيچه هم مثل تو وسواس داشته، «وقتي نيچه گريست» را بخوان. (پشت گنبد پاييز هيچ کس نبود… ص 45 و 46)».
يک شب در استانبول عاشق مي شوم
نويسنده در جاي جاي کتابش اشارات روانشناختي زيادي دارد و راوي خرده قصه هاي کتاب همان طور که روي جلد اثر اشاره کرده است، از اختلال «وسواس فکري» و رنجي که بابت داشتن اين بيماري مي برد، حرف مي زند. او در به اشتراک گذاشتن زندگي، بدون پرده و بي محابا عمل مي کند و حتي با به اشتراک گذاشتن بيماري اش، به نوعي ديگران را به جسارت و رهايي از قضاوت مردم دعوت مي کند: «وقت هايي هست که دنيا عجيب دور سرم مي چرخد. نمي دانم چه جوري بگويم. يعني فکر مي کنم کاملا روح از بدنم جدا شده وارد يک دنياي ديگر شده ام. جدي مي گويم. دنيايي که نه زمان دارد، نه مکان و هيچ چيز منسجم و معناداري در آن نمي بينم. تصويرهايي بريده بريده، از خاطراتي تلخ، اما به صورت اغراق شده… بيشتر شبيه به کابوس است. اغلب تصوير کساني جلوي چشم هايم مي آيد که از آن ها بيزارم و هر کاري مي کنم، نمي توانم از آن رهايي پيدا کنم. اين جور مواقع دارم خواب مي بينم، خواب هاي طولاني که همگي در ژانر وحشت و سورئال هستند و بعد از کلي آزار ذهني و تعرق جسمي، اغلب با کشيدن يک داد از من دور مي شود و من بيدار مي شوم و آن موقع سنگين ترين و غمگين ترين و حتي سهمگين ترين آدم روي زمين شده ام… (وقت هايي که در ژانر وحشت نفس مي کشم، ص 21)».
بخش پررنگ ديگر کتاب که روايت هاي زيادي را به خود اختصاص داده، روايت هاي زيادي را به خود اختصاص داده، روايت هاي عاشقانه کتاب است که بدون اين که در دام سانتي مانتاليسم بيفتد با ترسيم فضايي انساني، عاشقانه هايي آرام را بازگو مي کند. عاشقانه هايي سرشار زندگي اما تلخ. عاشقانه هاي صادقانه عاشقي که در نهايت عشقش به شکست منجر مي شود: «ديدي چه غمگين شدم؟! ديدي چه تنها…؟! مي بيني؟! هزار دفتر خالي کنار صندلي مانده است و ديگر براي سنجاق نقره اي موهاي هيچ دختري شعر نمي گويم. حالا نشسته ام و تنها گاهي به ياد تو «حرمانِ» ياسمينا رضا را مي خوانم. حالا چشم هاي من هيچ اشتهايي به زندگي ندارد. وقتي که ديگر تو رفتي و کسي نيست تا شب ها دوتايي توي خيابان سهروردي قدم بزنيم و مثل ديوانه ها، دست در دست هم اَدِل بخوانيم. ترانه someone like you را بخوانيم و آن قدر غلط غلوط داشته باشيم که يک دفعه بزنيم زير خنده و تمام دنيا به ما نگاه کنند. اخم کنند و از اين که اين قدر سبک هستيم، براي مان تاسف بخورند. چقدر دلم براي نچ نچ آدم هاي سنگين تنگ شده است. (دلتنگي خيس…، ص 63)».
اين کتاب نثري بدون دست انداز دارد. انگار تمامي کلمات مثل شعري سپيد يا نه حتي شعري موزون در کنار هم قرار گرفته اند. تمامي جملات با دقت خاصي کنار هم چيده شده اند. نمي شود جملات را پيش و پس کرد و در روايت ها نظم و ترتيب خاصي ديده مي شود: «دريا بغل کردم. گفتم: برويم تهران، هوا آلوده است. نيامد. از لا به لاي دست هايم بيرون زد و برگشت سر جاي اولش. دريا خسيس است. براي همين بزرگ شده. خودش را قطره قطره جمع کرده تا رسيده به اين جا… (زندگي در دهان نهنگ، ص 69)». کتاب آخر فاضل ترکمن، کتاب مدرن و بهروزي است. راوي کتاب عاشق تهران است. عاشق کافه نشيني و کتاب و سينما و در اين بين بازتاب شفافي از زندگي امروز را به نمايش مي گذارد.
* تيتر نام يکي از روايت هاي کتاب است.