یک شهروند اهل بورسا از سلطان سلیمان شکایت کرد
به گزارش خبرگزاری ایران تی آر، یک شهروند اهل بورسا از سلطان سلیمان شکایت کرد در چند قسمت پیشین این سریال که از یکی از کانالهای تلویزیون ترکیه پخش شد، صحنه قتل شاهزاده مصطفی جنجال بزرگی برانگیخت تا جایی که یک شهروند ترک اهل بورسا، 461 سال پس از وقوع این حادثه، نسبت به سلیمان یکم، دهمین سلطان امپراتوری عثمانی، خرم سلطان و رستم پاشا، وزیر اعظم دربار عثمانی اعلام جرم کرده و خواستار محاکمه آنها و اعاده حیثیت به شاهزاده مصطفی شده است.
وی در دادخواست خود چنین نوشته: «با توجه به اسناد تاریخی، خواستار محاکمه قاتلان شاهزاده مصطفی عثمان اغلو، که به دستور پدر خود سلطان سلیمان قانونی در سال 1553 به قتل رسیده هستم. اعضای در قید حیات خاندان عثمانی با حضور در دادگاه باید واقعیتهای تاریخی را برای ملت ترک روشن نمایند و در صورت نیاز با نبش قبر از این شاهزاده عثمانی، اعاده حیثیت شود.»
اشاره به دو منبع موثق در تاریخ امپراتوری عثمانی
چگونگی پیشرفت روند دادگاه، بیشک خبرساز و جالب خواهد بود اما واقعیت تاریخی چیست؟ تاریخنگاران عثمانی این حادثه را چگونه به تصویر کشیدهاند؟ هنگامی که سخن از تاریخ امپراتوری عثمانی میشود، تنها میتوان به دو منبع موثق رجوع کرد. یکی دفاتری که سفیران و تاجران ونیزی مینوشتند و دیگری نوشتههای تاریخنگاران دربار عثمانی.
دومنیکو ترویسانو در کتاب «قانونی و شاهزاده مصطفی» با استناد به دفاتر ونیزیها، مرگ شاهزاده مصطفی را این گونه به تصویر میکشد: «سلطان سلیمان که از نافرمانیها و اشتباهات پی در پی شاهزاده مصطفی به ستوه آمده و اعتماد خود را نسبت به وی از دست داده بود. از این رو پس از کشف نامههای ردوبدل شده میان شاهزاده و شاه طهماسب، این اقدام را عصیان دانسته و نامهای به أبو السعود أفندي قاضی و مفتی عثمانی مینویسد و این گونه طرح سوال میکند: «روزی اربابی به بردهاش که بسیار مورد اعتماد وی نیز بوده اموال و خانوادهاش را به امانت میگذارد، تا زمانی که وی در سفر است از آنها محافظت کند. هنگامی که ارباب از این سفر باز میگردد میبیند برده، خانواده وی را به قتل رسانده و اموالش را نیز از آن خود کرده. حکم چنین برده چیست؟»
أبو السعود در جواب این گونه مینویسد: «در این صورت برده تا پای مرگ باید شکنجه شود.» این در شریعت به معنای فرمان قتل بود. سلطان سلیمان نیز در هنگام لشگرکشی به ایران، شاهزاده مصطفی را نزد خود میخواند. سلطان سلیمان برای قتل پسرش هفت جلاد کر و لال را مامور کرده و پس از ورود شاهزاده مصطفی به چادرش، از پشت پرده توری، خفه شدن پسر توسط جلادان را نظاره میکند. پس از مرگ شاهزاد مصطفی، جسد وی را در قالی ایرانی پیچیده و جلو چادرش به نمایش میگذارد تا همه نتیجه خیانت به پادشاه را بدانند. پسر کوچک سلطان سلیمان، شاهزاده جهانگیر نیز که دلبستگی زیادی به برادر خود داشت پس از دیدن این صحنه به مالیخولیا دچار میشود و چند روز بعد او نیز میمیرد.»
کتاب «شاهزاده؛ سلطان مصطفی»
بسیاری از تاریخنویسان معتقدند، دانستن این همه جزییات درباره زندگی درباریان توسط سفیران ونیزی غیرممکن است و نیمی از این اطلاعات زاییده تخیل این افراد است اما ایغور ضیا شیمشک در کتاب «شاهزاده؛ سلطان مصطفی» خود، اطلاعات مشابه گفتههای ونیزیها را تصدیق میکند و میگوید: «سلطان سلیمان مرگ فرزند خود را نظاره نکرده و پس از مرگ، هنگامی که بدن بی جان فرزندش را میبیند، غرق پشیمانی میشود تا آنجا که خود میخواهد نماز میت را برای پسرش بخواند، اما پس از هر سجده آن گونه غرق گریه میشود که حتی نمیتواند نماز را به پایان برساند.»
یکی از کتابهای معتبر دیگر در این باره، کتاب «شاهزاده مصطفی و بایزید: قطرات اشک سلیمان محتشم» است که ناظم تکتاش آن را نوشته است. تکتاش در این کتاب به تفصیل قتل شاهزاده بایزید را بیان میکند.
درباره قتل شاهزاده بایزید شبهات وجود ندارد و همه تاریخنگاران این روایت را میپذیرند که: «دشمنی مابین شاهزاده بایزید و سلیم از کودکی این دو ادامه داشته و پس از به قتل رسیدن برادر بزرگتر یعنی شاهزاده مصطفی این رقابت علنیتر میشود تا جایی که لشگر دو برادر رو در روی هم قرار میگیرند. بایزید که با مرگ مادرش خرم سلطان در سال ۱۵۵۸ میلادی نیرومندترین پشتیبان خود را از دست میدهد، توسط سلیمان از حکومت کوتاهیه برکنار و به حکومت آماسیه منصوب شود. بایزید این برکناری را اهانت به خود دانسته و حاضر به قبول امر پدر و ترک کوتاهیه نمیشود و همین امر سلطان سلیمان را خشمگین میکند. بایزید شروع به جمعآوری لشگر برای خود میکند، سلطان سلیمان این را یک عصیان دانسته و پسر بزرگتر خود سلیم را به جنگ بایزید میفرستد و فتوا قتل او را نیز صادر میکند.»
سپس ادامه میدهد: «بایزید پس از شکستهای مکرر از سپاه برادر و پدر ناچار همراه با 4 پسر خود و 10 هزار نفر سرباز و چند تن از امرای خود به ایروان عقب نشینی میکند. حاکم آنجا شاه قلی سلطان استاجلو بود که از طرف شاه طهماسب حکومت میکرد. او فرستادهای نزد پادشاه ایران فرستاده و ماجرای آمدن بایزید را به اطلاع او رسانده و سپس بایزید را با درخواست پناهندگی به سوی شاه طهماسب اعزام میکند. شاه طهماسب نیز امان نامهای برای بایزید نوشته و دستور میدهد که وی به قزوین پایتخت صفوی بیاید.
قبل از رسیدن بایزید به قزوین، سلطان سلیمان هدایای بسیاری را به دربار ایران فرستاده و از شاه طهماسب میخواهد که بایزید را به او تسلیم کند. قصد سلطان سلیمان از این سرعت عمل بدبین ساختن شاه طهماسب نسبت به بایزید بود.»
پس از نامهنگاریهای طولانی توسط این دو پادشاه، شاه طهماسب برای استرداد بایزید به سلطان سلیمان قانونی جواب مثبت داد و در نامهای در مقابل تسلیم بایزید 900 هزار سکه طلا از جانب سلطان سلیمان و 300 هزار سکه طلا هم از جانب سلطان سلیم درخواست مینماید و در مقابل، بایزید را در ارزروم به مقامات عثمانی تحویل میدهد. سلطان سلیمان دستور قتل بایزید و چهار فرزندش را صادر کرده و آنها نیز با طناب ابریشمی خفه میشوند.»
در پایان به گفته ارزشمند ویکتورهوگو اشاره میکنیم: «در تاریخی كه خوبی، مروارید كمیابی است، كسی كه خوب بوده است از كسی كه بزرگ بوده است، كمابیش، پیش میافتد.» فرزندکشی پادشاهان چیز جدیدی نیست و حتی در تاریخ کشور خودمان نیز نمونههایی دارد اما این حادثه با شخصیتی که از سلیمان یکم در سریال حریم سلطان ترسیم میشود از زمین تا آسمان متفاوت بوده و چهره تلخ سلطان سلیمان و تاریخ عثمانی را به ما نشان میدهد.